مُرُنگ دُرنگ



من در زندگی، درخت‌های بیشتری نسبت به آدم‌ها از دست‌داده‌ام که فکر نداشتن‌شان هم به گریه‌ام می‌اندازد همان‌طور که فکر دیگر نداشتن ادم‌هایی که عاشقانه دوستشان داشتم و دارم.

از همین حالا که حتی هنوز رسما هم مال من نیستی، دلتنگت هستم و درد روزهایی که دیگر مال من نباشی را احساس می‌کنم.

من زیر نخل‌ها و کنارها بزرگ‌شده‌ام و هرگز فکرش را هم نمی‌کردم روزی چناری برای من باشد. راستش تا چند سال قبل اصلا نمی‌دانستم چنار چه شکلی‌ست.

حتی اگر مال من نشوی هم خوشحالم. خوشحالم که برای یکی دو روز حس دوست بودن با یک چنار را داشته‌ام.

خوشحالم. البته که غم‌های دیگر را هم در پس‌زمینه‌ی این خوشحالی احساس می‌کنم اما مگر طبیعتِ حضور و وجود، غیر از این است؟


حتی غمگین هم نیستم. انگار دیگر چیزی به اسم افسرده شدن وجود ندارد. یک تلاش مستمر ذاتی برای کنار امدن با همه‌ی مسائل در ما شکل گرفته طوری که چیزی ان‌طور که باید دلگیرمان نمی‌کند و حتی متوجه جان کندنِ برای مقابله با ان هم نمی‌شویم. این‌طور که: خب این‌که قرار است مرتب دهان‌مان سرویس شود امری طبیعی‌ست و گله بی گله. بخند و قدردان باش. بزرگ‌تر از این ها هم شده‌ای که گریه کنی یا دلگیر باشی.

ولی خب راستش غمگینم. فکر کنم فقط شکل غم‌مان عوض شده.

همه چیز به فنا رفته و لنگ در هوا‌تر از همیشه‌ام. معلق معلق. هیچ نمی‌دانم.


امروز طراوت و فرجامی رفتند برای توجیهی و مشخص شدن پست هاشان. با همه وسایلشان رفتند و امروز نگه‌شان داشتند و راستش نمی دانم چند روز نگه‌شان می دارند. نمی دانم فردا بر می گردد یا نه. همین امروز هم چون کمی احتمال می دادیم که برگردند، هر صدای پایی را توی راه پله می شنیدم منتظر صدای در می ماندم.

کل روز را ظرف شسته ام یا تنها روی مبل دراز کشیدم.

مدت ها بود روزی این چنین تنها و خالی نداشته بودم.

مامان هم هرجا در و پنجره جالبی می بیند یاد من می افتد و برایم عکس می فرستد. امروز عکس دری فرستاده بود و دیدم که هوا ابری بود. به محبوب و بهنام قول داده بودم باران که امد برگردم! می دانستم عملی نمی شود برای همین همان روز عوضش کردم و گفتم که وقتی همه جا سرسبز شد بر می گردم.

روزی که می‌ خواستم بروم هردوشان با چشم های نیمه خیسی، خواهش می کردند که نروم. دردناک بود. خیلی. ولی چه کنم که برای پایان بخشیدن به دلتنگی هایم باید دلتنگی های دیگری را به جان بخرم.

زینو هم رفته بندر کنگ پیش ناخدا. انگار که خودم رفته ام. ویس های همه چیز را فرستاده و صدای عود می اید از بین همه‌شان.

امروز هم ناخدا زنگ زد. دلم می خواست در اغوش بگیرمش.

خانه هم با قیمتی که می خواهم پیدا نکرده ام فعلا. نه حتی نزدیک به آن! ولی پیدا می کنم. بهتر است صبح زود بیدار شوم و دوباره بگردم.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

الاهیات برای کودکان دانلود آهنگ شاد نمایندگی رسمی بیمه سامان شهرستان نجف آباد دل نوشته ها Dani Dangerous نقاشی ساختمان در شهریار چیلر هواخنک | چیلر تراکمی هواخنک آقای نوستالژی کسب درآمد در خانه |پول درآوردن در منزل | 100% تضمینی $$$ New HYIPs information