امروز طراوت و فرجامی رفتند برای توجیهی و مشخص شدن پست هاشان. با همه وسایلشان رفتند و امروز نگه‌شان داشتند و راستش نمی دانم چند روز نگه‌شان می دارند. نمی دانم فردا بر می گردد یا نه. همین امروز هم چون کمی احتمال می دادیم که برگردند، هر صدای پایی را توی راه پله می شنیدم منتظر صدای در می ماندم.

کل روز را ظرف شسته ام یا تنها روی مبل دراز کشیدم.

مدت ها بود روزی این چنین تنها و خالی نداشته بودم.

مامان هم هرجا در و پنجره جالبی می بیند یاد من می افتد و برایم عکس می فرستد. امروز عکس دری فرستاده بود و دیدم که هوا ابری بود. به محبوب و بهنام قول داده بودم باران که امد برگردم! می دانستم عملی نمی شود برای همین همان روز عوضش کردم و گفتم که وقتی همه جا سرسبز شد بر می گردم.

روزی که می‌ خواستم بروم هردوشان با چشم های نیمه خیسی، خواهش می کردند که نروم. دردناک بود. خیلی. ولی چه کنم که برای پایان بخشیدن به دلتنگی هایم باید دلتنگی های دیگری را به جان بخرم.

زینو هم رفته بندر کنگ پیش ناخدا. انگار که خودم رفته ام. ویس های همه چیز را فرستاده و صدای عود می اید از بین همه‌شان.

امروز هم ناخدا زنگ زد. دلم می خواست در اغوش بگیرمش.

خانه هم با قیمتی که می خواهم پیدا نکرده ام فعلا. نه حتی نزدیک به آن! ولی پیدا می کنم. بهتر است صبح زود بیدار شوم و دوباره بگردم.

برای درخت چناری که شاید مال من شود

آن‌جا که غم بی معنا شود

گل های بی منت باران که روییدند، خبرم کنید

هم ,های ,روز ,صدای ,ام ,نمی ,نمی دانم ,باران که ,بر می ,امروز هم ,پایان بخشیدن

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

حال و روز ما... زرگر دیـکــداش وبلاگ بهداشتی ابتدایی پسرانه سما - زهرا ابراهمیان حضور و غیاب حفاظ دیوار تبادل لینک وبلاگ تخصصی مهندسی عمران و سازه duntelco تحقیقات دانشجویی و دانش آموزی Accounting